English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7119 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
(a) case in point <idiom> U مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to p a thing to be false U کذب چیزی راثابت کردن
to make something clear U چیزی را روشن کردن
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to throw light upon U روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
changing U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something U ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
screw up <idiom> U زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] U نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
fence [around / between something] U حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition U 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something U کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
resisting U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to lean something against something U چیزی را به چیزی تکیه دادن
require U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resists U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
requires U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to paint something [with something] U چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
requiring U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resist U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisted U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
touch U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> U کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignment [of something] [to something] U تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
phase U معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
to have something in reserve U چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
phases U معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
long for U اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
something like 00 rials U سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
stuck on <idiom> U دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
phased U معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
To stabilize prices . U قیمت ها راثابت نگاهداشتن
Utopias U مثالی
Utopia U مثالی
teleplasm U کالبد مثالی
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
special vertict U رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
paradigm U ایه کتاب مقدس که مثالی رامتضمن است
paradigms U ایه کتاب مقدس که مثالی رامتضمن است
anything U چیزی
to poke a hole in any thing U چیزی را
light purse U بی چیزی
destitution U بی چیزی
aught U چیزی
something U یک چیزی
indigence U بی چیزی
something U چیزی
illumination by diffusion U روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
consign U سپردن چیزی به
consigns U سپردن چیزی به
consigning U سپردن چیزی به
consigned U سپردن چیزی به
trails U خط ی در امتداد چیزی
trailing U خط ی در امتداد چیزی
run into (something) <idiom> U به چیزی خوردن
sick of (someone or something) <idiom> U نفرت از چیزی
to bring something U گرفتن چیزی
to get [hold of] something U گرفتن چیزی
string out <idiom> U کش دادن چیزی
trail U خط ی در امتداد چیزی
take for granted <idiom> U تقلید از چیزی
to pique oneself on something U چیزی بالیدن
trailed U خط ی در امتداد چیزی
to escape [with something] U گریختن [با چیزی]
fill U پر کردن چیزی
fills U پر کردن چیزی
to equip something U چیزی را مجهزکردن
to equip something U چیزی را آراستن
to be up to something U در چیزی دو به هم زدن
in a way <idiom> U به مقدار از چیزی
nothing to sneeze at <idiom> U چیزی که توبایدمحکمنگهداری
nuts about <idiom> خشنود از چیزی
to net soemthing U با تورگرفتن چیزی
to net soemthing U به تورانداختن چیزی
to do something wrong U در چیزی دو به هم زدن
to get [be] up to mischief U در چیزی دو به هم زدن
put in for something <idiom> U درخواست چیزی
defrost U یخ چیزی را اب کردن
hard surface U سطح چیزی
get wind of something U از چیزی بوبردن
exordium U اول هر چیزی
no object U چیزی نیست
no matter U چیزی نیست
dont mention it U چیزی نیست
dehydrate U اب چیزی را گرفتن
dehumidify U نم چیزی را گرفتن
he has nothing of his own U چیزی ندارد
hold by U به چیزی چسبیدن
defrosted U یخ چیزی را اب کردن
defrosting U یخ چیزی را اب کردن
defrosts U یخ چیزی را اب کردن
make do with something U با چیزی تا کردن
long haired U علاقمند به چیزی
lay hands on something U چیزی را یافتن
it is immaterial U چیزی نیست
involution U عود چیزی
inside of U بطن هر چیزی
i said nothing to him U چیزی به او نگفتم
hunger for U اشتیاق به چیزی
hunger for U ارزوی چیزی
ask a boon of me U از من چیزی بخواه
to toy with the idea of doing something <idiom> U چیزی را در سر پروراندن
to entertain the idea of doing something <idiom> U چیزی را در سر پروراندن
coding U کد گذاری چیزی
inlays U در چیزی کارگذاشتن
inlaying U در چیزی کارگذاشتن
inlay U در چیزی کارگذاشتن
I owe you one. [colloquial] U من یه چیزی به تو بدهکارم.
rejection U نپذیرفتن چیزی
sponsor U بانی چیزی ش دن
sponsoring U بانی چیزی ش دن
sponsors U بانی چیزی ش دن
corks U راه چیزی
to cut down [on] something U چیزی را کم کردن
to cut back [on] something U چیزی را کم کردن
to cut something U چیزی را کم کردن
cork U راه چیزی
make something do U با چیزی تا کردن
lay hands on something <idiom> U یافتن چیزی
deducts U کم کردن چیزی از کل
Recent search history Forum search
1چیزی که عوض داره گله نداره
1confinement factor
1She ferreted in her handbag and found nothing.
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
1دست بردن در چیزی - dast bordan dar chizi
1The only thing standing between you and your goal is the bullshit story you keep telling
2مفعول
1 facing man power issue if some day my rigger will be free I provide you, project in on going and I send rigger to Jalalabad and Kundoz I am also
1But it’s remarkable how, once you’ve committed to something, these things tend to work out in the end.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com